تنهای تنهای تنهای تنها

ساخت وبلاگ

مامان فهمید گریه کردم،نفسمم فهمید گریه کردم،اون که بعدش بچم رفت تو لاک، هیچی میلم نبود بهورم آ خه مگه ساعت نه ،نه و نیم شب آ دم چقد میتونه بخوره؟سحرم که اصلا میلم نیس آ خه تنهام،از گلوم پایین نمیره،آ لارم گوشیمو دعای سحر گذاشتم که میتونم بلند شم،دیگه سحرم یه لقمه میخورم و دو تا لیوان آ ب که گلاب بع روتون تا خود صبحه صبح من همینطور در ترددم،هیچی فشارمم میفتع،چه کنم بقیخ ماه رمضون و که نمیرم؟خوب یه چند روز دیگه بهتر و بهتر میشه روحیم و خوب فک کنم غذا هم بهتر میتونم بخورم ایشالله،کلا غرق در تنهایی میشیم،و میشم خودمو خودمو خودمووووخداااا،مهم نیس که باورم نکردن،مهم اینه خدا میدونه که نیتم بد نبوده،مهم اینه که خودم سرمو بذارم با خیال راحت رو بالش بدونم به کسی بد نکردم،برای کسی نقشه نکشیدم،آ ره عزیزم اگه کسی باورت نکرد،مشکل از اونه نه تو،خوب خدایا شکرت من دوباره رجوع کردم به نوشتن اینجا،وگرنه این حرفها کجا میموند؟دق میکردم میمردم دور از جونم،اصلا به کی میگفتم،جز تو خدای خوبم کی مگه همیشه  بوده،مهم تویی که کنارم بمونی عزیز دلم،مهم تویی که حقیقتو میدونی و مهم تویی که خوشحال باشی فدات شم،تویی که تک تک لحظه های سختی و نگرانی و تنهایی آ رامشم بودی،سعی میکنم خیلی خوبتر بشم عزیزم،قول میدم،ولی خودتم کمکم کن،باشه؟آ خه ضعیفم به کمکت نیاز دارم،بیا بغلم کن بخابم،، خل نشدما،صلواااات،مرسی که هستی خدای خوبم

[ پنجشنبه یازدهم خرداد ۱۳۹۶ ] [ 23:51 ] [ بهارنارنج ] [ ]

بچه های خوشگلم...
ما را در سایت بچه های خوشگلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cbaharnaranjemahtabi2 بازدید : 8 تاريخ : جمعه 12 خرداد 1396 ساعت: 20:04