خودم

ساخت وبلاگ

میدونی این مدت هم تنها بودم و هم بیکار،حداقل کار و همیشه داشتم،واسه فرار،فرار از ناراحتیهام ،فرار از خودم و خیلی چیزها و خوب موفق بودم،هیچ وقتی نبود برای اینکه با خودم مواجه بشم،ولی تو این مدت،اول تنهایی رو پذیرفتم،یعنی سعی کردم با این ترسمکنار بیام که تنها بودن آ حر دنیا نیس،بعد دیدم که من نیستم یعنی اصلا از خودم هیچی نمیدونم کی هستم کجا هستم،خیلی وقت بود که حتی خودمم فراموش کردم،این مدت زمانش بود که راجع به خودم فک کنم،بهترم تا حدی خدارو شکر و بهترم میشم،شجاعتم و از دست دادم،اینقد خودمو ندیده بودم که شاید فقط میتونستم خود واقعیمو تو سن هفت سالگی ببینم،بدون سانسور و خودم،شجاع،باهوش،مدافع،مهربون،عاقل ولی چی شد که هر روز و هرسال از خودم دورتر و دورتر شدم،ترس وجودمو گرفت،بزرگترین ترسم ترس از تنهایی بود و جالبه که همیشه هم تنها بودم،هرچی این ترس بیشتر میشد من تلاش بیشتری برای نگهداشتن دیگران میکردم،تلاش بیشتر برای ندیدن خودم و رفتارهای اشتباه،ولی الان میدونم که باید خودم باشم،خود خودم،برگردم بع هسته درونیم،همونیکه از پس هرکاری اگه میخاست برمیومد،کافی بود بخاد،خیلی وقته اون مریمو ندیدم،شاید بیشتر از بیست سال!شاید دلیلش این بود که بعدن چیزهایی که میخاستم خارج از خودم بود،میخاستم پدرم کنارمون باشه ولی من نمیتونستم جای اون تصمیم گیرنده باشم،میخاستم و میخاستم ولی خارج از من بود و من کنترلی نداشتم،پس اینطور شد که خودمو از یاد بردم،و این روزها شاید مفیدترین کاری که میتونم بکنم اینع که از زمانم استفاده کنم،زمانی که خیلی وقت بود نداشتم و بیشتر خودمو بشناسم

[ سه شنبه نهم خرداد ۱۳۹۶ ] [ 16:11 ] [ بهارنارنج ] [ ]

بچه های خوشگلم...
ما را در سایت بچه های خوشگلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cbaharnaranjemahtabi2 بازدید : 9 تاريخ : جمعه 12 خرداد 1396 ساعت: 20:04